شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عجب تشرّف سبزی

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفسِ وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هرآنچه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

 به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی! جنون، مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد