شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عدالت مظلوم

علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت

اگر به حرمت این خانه‌زاد کعبه نبود
سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت

سوادِ چشم علی را، اگر نمی‌بوسید
به راستی حَجَرُالاَسوَد استلام نداشت

قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا
وجود هیچ‌کس این‌قدر فیض عام نداشت

علی، مقیم حرم‌خانۀ صبوری بود
که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت

اگرچه دست کریمش پناه مردم بود
و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت

چشیده بود علی، طعم تنگدستی را
که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت

اگرچه بود زره، بر تن علی بی‌پشت
اگرچه تیغۀ شمشیر او، نیام نداشت

به بردباری این بت‌شکن، مدینه گریست
که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت

اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او
علی، مضایقه از گفتن سلام نداشت

علی، عدالتِ مظلوم بود و تنها ماند
دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت

به باغ وحی جسارت نمود گلچینی
که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت

شکست حرمت و گم شد قِداسَتِ حَرَمی
که قدر و قُرب کم از مسجدالحرام نداشت

شدند آتش و پروانه آشنا، روزی
که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت

کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید
که آفرین به بلندای آن پیام نداشت
::
تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین!
دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت

حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی
که با تو فاصله بیش از سه چار گام نداشت

در آن فضای غم‌انگیز فضّه شاهد بود
که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت

چرا کنار تو، نشکفته پرپرش کردند
مگر شکوفۀ آن باغ احترام نداشت؟

«شفق» نشست به خون تا همیشه وقتی دید
«نماز نافله خواندی ولی قیام نداشت»