شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مُعزّ المؤمنین

سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان می‌دهد سَیّاس را برهان

سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ
اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان..

حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود
که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان

حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او
حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان

به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد
به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان

بپرس از کوچه‌ها بعد از علی‌بن‌ابی‌طالب
کدامین شانه در تاریکی شب می‌بَرَد اَنبان؟

کسی که گرد فرشش را تبرک می‌برد جبریل
نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان

مُعزّ المؤمنین است او بپرس از مردم نجران
کریم اهل‌بیت است او بپرس از سورۀ انسان..