شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نمازِ سر

هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود

خبری بود در تنور انگار
خبر این بار، داغ‌تر شده بود

با دل خون وضوی گریه گرفت
بین سجاده نوحه‌گر شده بود

آسمان را به سمت خویش کشید
وسعت خانه بیشتر شده بود

شانه برداشت تا که مویش را...
شانه از دست چشم، تر شده بود

عطر برداشت تا که رویش را...
عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود

آب برداشت تا گلویش را...
آب، دریای شعله‌ور شده بود

کاش آن شب سحر نمی‌آمد
سحر آمد ولی اگر شده بود...

پشت سر ایستاد و قامت بست
لحظه‌های نماز سر شده بود