شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نگاه مهربان او

درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمری‌ست زندانی‌ست

نه خورشیدی نه ماهی... روز و شب در چشم من یکسان
جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست

نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید،
به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست..

ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم
چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست؟

خراسان، آستانه، قم... دلم پر می‌کشد امشب
که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست

دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب‌هایم
که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست

دو چشم بردبارش معنی «وَ الکاظِمینَ الغَیظ»
نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست

که حتی آن زن آوازه‌خوان را هم هدایت کرد
که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست

به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم
برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم