حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
فرات و قامت تو هر دو بیدست
لب مشک و لب تو هر دو تشنه
تبر خوردی خبر تا خیمهها رفت
خبر با چشم تر تا خیمهها رفت
«برادر شرمسارم سوی خیمه
مرا با خود مبر» تا خیمهها رفت
دوباره مشک، دریا ـ یک دوبیتی ـ
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین ـ یک چارپاره ـ
دو دستت روی شنها ـ یک دوبیتی ـ