شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

همسایۀ خورشید

ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی

سرزنده‌تر از صبح خراسان بدرخشی
شاداب‌تر از سیب «سمرقند» بمانی

در سایۀ مردان «حماسه-غزل» خود
بِشکوه‌تر از روح «دماوند» بمانی

گفتند تورا مرز هنرخیز و گهرخیز
وقت است از آن‌گونه که گفتند بمانی

وقت است که «کارون» بشوی راه بیفتی
وقت است که سرشار چو «اروند» بمانی

وقت است از آن‌گونه که تاریخ‌نویسان،
در وصف تو مبهوت بمانند، بمانی

درگیر سخن‌های نه چندان خوش و ناخوش
سرگرم خودت، تا کی و تا چند بمانی؟

ایرانِ سراسر غزل و عشق و حماسه
امید که دور از تب ترفند بمانی

پرشورتر از قبل بجوشی و ببالی
در سایۀ الطاف خداوند بمانی