چراغ آه

بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کرده‌ام روشن، چراغ آه را

از بس‌که دود آه من، گردید سدّ راه من
در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را

گفتم به شب، زاری کنم خونِ جگر جاری کنم،
صبح آمد و دادم ز کف این رشتۀ کوتاه را

باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون
ورنه به آتش می‌کشم با ناله، مهر و ماه را...

رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام
زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول‌الله را

هر گه که با سوز درون، از خانه می‌آیم برون
چشمم شود دریای خون، بینم چو آن درگاه را

«میثم» اگر روشن دلی، هشدار کز راه علی
دشمن به آگاهی برد یاران ناآگاه را