شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشمۀ نور

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند

من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند
و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند

به من که کور و کر و لال هستم و تاریک
مسیر چشمۀ نوری ز کهکشان بدهند

به من که گوشه‌ای از دوزخ خودم هستم
به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند

به من مجال ملاقات با خدا در شب
به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند...

کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند
برات مرقد شش‌گوشۀ جهان بدهند؟

بریده‌ام... کلماتت کجاست ای باران!
که قدر تشنگی‌ام لحظه‌ای توان بدهند؟