کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم
نه تو آنی که کنی منع گدا را ز نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی
من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی
سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم
به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی
سوز ده تا که بسوزد ز غمت سختدرونی
اشک ده تا که بگرید ز غمت نامهسیاهی
چو به دوزخ ز دهان شعله صفت سر به در آرد؟
این زبانی که دل شب به تو گفتهست الهی
چون پسندی که فرود آوریاش در دل آتش؟
این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی...
دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد
همچو کوری که نشستهست به غفلت سر چاهی