شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

گل صد برگ

اشک‌ها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید

از شما می‌شنوم عطر گل یاسین را
خاک‌ها! رنگ یقینی به گمانم بدهید

جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم
به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید

طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است
گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید

گر خبر دار شدید از گل داودی من
یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید

پاره‌های دلم افتاده در این دشت، به خاک
رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید

کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی
باز در سایه‌اش آرامش جانم بدهید

این رباب است که با لاله‌رخان می‌گوید:
ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید

من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم
خبر از حال و هوای دگرانم بدهید

سجده‌ها کرده‌ام از بوسه بر این تربت پاک
طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید

دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید

اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود