امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد