دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده