بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست