سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست