اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را