آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته