بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی