هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی