مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت