نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما