ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان