ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما