گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم