از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا