زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
آرامش دل به قدر بیداری اوست
آرایش گل به شبنم جاری اوست
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است