عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد