چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی