درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات