درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده