اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها