با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را