شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

و بِکُم عَلَّمَنا الله

رود از راز و نیاز تو حکایت می‌کرد
نور را عمق نگاه تو هدایت می‌کرد

ماه اگر ذکر به لب، گِرد زمین می‌چرخید
صورت ماهِ تو را داشت زیارت می‌کرد

دهمین بار هوالحق متجلی شده بود
چارمین بار علی بود امامت می‌کرد

درد را نسخۀ خال تو شفا می‌بخشید
عاشقان را پرِ شال تو، شفاعت می‌کرد

«و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو می‌خواندی و... آه!
آه از آن شهر که بی‌قبله عبادت می‌کرد

متوکل به تماشای شرابت آورد
به دل مست تو از بس که حسادت می‌کرد

و نفهمید که مستی اثری بود که داشت
با نگاه تو، به هر ذره سرایت می‌کرد..

کوه هر صبح به صبر تو سلامی می‌داد
ماه هر شب به رخت عرض ارادت می‌کرد

خاک ایران من از عطر تو، پر شد وقتی
سید عارف ری، از تو روایت می‌کرد..