پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست