گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم