صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش