خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد