او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست