میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد