بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
بر عمرِ گذشته کن نگاهی گاهی
از سینۀ خود برآر آهی گاهی
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشید و ماه نور گرفتند وام از او