من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است