همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد