قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم