تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او