شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی