به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم