لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است