سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم