پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده