بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست